من توی فردا مردم وابستگی ترسناک همه روزای منو میکنه سرد و غمناک
احساس نفسم سخته تو این غروبه سرد من منجمد شدم و روزامو عوض کرد ...
تو خیابونای خالی پر از آدم مجازی مگه میشه تو این تنهایی خودتو نبازی ؟
وقتی از کنارت رد میشن سایه میدن نشون ...
انگار پاهات از دست رفتن میری کشون کشون...
به سمت چیزی که آرزوته فقط ببینیش یه گل زندگیتو تو تاریکی میچینی...
تو اوج شبا آرزوی روشنایی ما میشیم غرق انگار شب بی نور شد و نمیاد برق...
کسی که ترد میشد از وقتی چشاش میشد باز وقتی تو یه رنگی سر جاش میشد دراز...
آرزو مرگ داشت همش تو سینه ی خستش که تنها تکیه گاش همیشه بود در بستش ...
بدلیل بزگیه اتاق داشت نفس پس بزار نا امید شی نفس میشه تموم بهار مجازیمون
میشه خزون...
Halidam aziz kheili bahal bood ... TNK